Posts Tagged ‘طنز’
دستههای توئیتر
توئیتریا چند دستن
▀ یه دستن که اصولاً لیسینینگ میکنن کلاً
▀ یه سریم هسن که فقط عاشقن
▀ یه سری اصن فقط فرندفیدین. بس که کامنتای اونجاشونو میفرستن اینجاشون
▀ بعد یه سری هم هسن که دسه ندارن اصن اسمایلی واجآرایی
▀ بعد یکی هم داریم خودش اصن یه دستن. مازوکسه اسمش
▀ بعد یه سری اصولاً لینک میپرونن
▀ یه سریم به عنوان افزونهی افزایش آمار وبلاگ با گذاشتن لینک پستشون مستفیض میشن از این سرویس چندکاره
▀ لازم به ذکره که یه سری هم هسن که میگن وات آم آی دوینگ که اونقدر قلیلالتعدادن که اصن حساب نمیشن
▀ البته دستههای دیگهای هم هستن که نمیشه ذکر کرد کلاً
بعله
من و کنکور سراسری 87
روز خوبی بود. هرچند کلیشو خواب بودم! شب کنکور بس که استرس داشتم فقط دو ساعت خوابیدم (!:دی) واسه همین سعی کردم یکم سر جلسه بخوابم تا بتونم آزمون بهتری بدم. :D
سرجلسه نشسته بودیم و در انتظار توزیع دفترچه آزمون با دوستان گرم گفتگو . یکی از ته سالن داد زد سینوس صفر درجه چن میشه؟! از اینطرف داد زدند نمیدونیم. لازم نمیشه! :))
پاسخنامه رو توزیع کردند. پشت سرش برگه نظرخواهی. امتحان نداده نظرخواهی میکردند. ما هم که راست و حسینی زدیم البته :دی. فقط از ترس نمره منفی تعدادیش رو خالی گذاشتم :دی
یعنی بس که استرس داشتیم تا برزبان میآوردیم خنده اطرافیان بود که ستونهای سالن را به لرزه میانداخت. چرایش را نمیدانم البته! :دی
یک عدد مراقب از اون سر سالن کوبید با صندلی قششششنگ راست اومد نشست پشت سر ما. جا قحط بود البته! همینطور که درجایشان مستقر میشدند رو به ما فرمودند ببخشید که پشت شما به ماست. اصولاً چون کینه در دل ندارم همان ضرب اول بخشیدمش. آفرین به من واقعاً
در یک حرکت خیلی جالب و جذاب و جانانه یک سری دوستان هم خیت و اینا شدند که چسبید. قرآن شروع شد. چند نفری از جایشان بلند شدند. ییهو مراقب فرمود بشینید بابا. یکی گفت باس برا قرآن واساد خوب. جواب دادند اون سرود ملیه می ایستن نه قرآن. بیشین زر نزن (تاکید از ما:دی) خلاصه حال داد همینطوری!
حرسمان میگرفت هرچی گوشت بود اونطرف سالن جمع بودن. از دارا و جعفری و نامآور و عباسی بگیر تا مفرح. ما اینطرف قاطی استخونا و بادمجونا و از این لیمو سیاها هست ،همونا، نشسته بودیم اصلاً امیدی به اطرافیانمونم نداشتیم کلاً.
ساعت هشت بود فکر کنم که آزمون شروع شد. احساس بانمکی بود. سر جلسه کنکور بودن رو منظورمه. واسه سوالات عمومی اصلاً حال نداشتم. زیر پلکام کبریت گذاشته بودم تا چشام لااقل رو هم نگیره اما فایدهای نداشت. خیلی خوابم میاومد. به خودم که اومدم اون خانومه توی بلندگو داد زد «اجرای بند» ترسیدم سر جلسه کنکور رسوایی سرم در آرن! از همون بنده میترسیدم یعنی. بعد چند لحظه متوجه شدم یعنی آهای رابطا برگهها رو جمع کنین! از این بابت خوشحال شدم البته. (:دی)
چون واسه عمومیا یکم استراحت کرده بودم خوب سرحالتر شدم. بعد ورق زدن دفترچه آزمون شروع کردم به حل کردنشون. برای ریاضی بیشتر وقت گذاشتم و سعی در حلشون داشتم. شاید شصت هفتاد درصد پاسخام مربوط به ریاضی بودن. بالاخره بعد از حدود یک ساعت و اندی ما به آخر دفترچه آزمون رسیدیم. سرمو برگردوندم و متوجه شدم دوستان خیلی وقته کارشون به اتمام رسیده. امیدوار شدم به خودم کلاً :دی. مثل اینکه باید تا اتمام زمان این مکان رو ترک نمیکردیم! نخیر حسش نیست. باس به یک نحوی از اون مکان متواری میشدم. چی بهتر از گلاب به روتون روم به دیفال خیلی معذرت میخوام ببخشید مسترا.
آقا اجازه ما بریم برینیم؟!
– اضطراریه؟
ها. نیگا!.
-باشه پاشو بریم.
شمام میآی مگه؟!
-آره پس چی
:((((((( نههههههه
-چرا خوب؟
خوب مثلاً من میخوام فرار کنم. روزگاریهها!
-حرف نزن بچه پاشو بریم
توی راه یکسری صحبتهایی شد اما خوب مخ زده نشد.
مراقب فرمودند زمان ما وقت کم میآوردیم. شما چطوری اینقده وقت زیاد آوردین اونوقت؟! میشد مثلاً سوالی رو بلد نباشیم و رد بشیم ولی خوب بازم وقت کم میآوردیم.
فرمودم: البته جدای از مسئلهی عوض شدن دور زمونه، شما میشد سوالی رو بلد نباشید ما میشه سوالی بلد باشیم. تفاوت اینهمه زمان اضافی توی همین یک عدد نون هستش!
بالاخره بعد چند دقیقه برگشتیم سرجای اول. تقریباً نیمی از دوستان کارشون تموم شده بود. و چه مجلل و باشکوه بود این کنکور. :دی
تیکه پراکنی و پچپچها شروع شد.
میگم فوتبال دیشبم فوتبال خوبی بودا. دیدی فلانی چه شوتی زد!
-آقا چرا حرف میزنی؟ مثلاً سر جلسه هستینا
بعله چشم.
ولی خداییش بوم نقاشی بهتر از دفترچه آزمون نیستا! کلی چیز میز کشیدم :دی
گلسرسبد کلاس ما این آقا امید هم که آخرش بود.
-چرا بیکار نشستی؟
تموم کردیم ما. بریم آقا؟
-نه کجا بری؟ به همین زودی تموم کردی؟
آره. سوالا کم بود وقت زیاد همینه که بیکاریم! اینا یه ساعت حداکثر وقت میخواس کلاً! (به عبارتی 235 سوال و وقت منظور شده 275 دقیقه. بدم نمیگفت البته:دی)
و بالاخره اجرای بند. :D
همین…!
به خدا من غیرت دارم
این رگ غیرت ما گنده میشود وقتی میبینیم یکی دارد با عزیزمان عشقبازی و از این کارهای کثیف میکند.
میدانم که عزیزم هم راضی نبوده. زیر دست و پای آن نامرد تکان میخورد. قصد فرار داشت؛ ولی نمیتوانست. از دست من هم کاری بر نمیآمد.
زورم به آن نامرد نمیرسید. تنها کاری که میتوانم بکنم این است که عزیزم را دلداری دهم. به خدا هر دومان با هم، هم نمیتوانستیم از پسش بربیاییم.
نامرد هیچ به فکر عزیزم نبود. کثافت عوضی آمده کارش را کرده؛ همه چیز را گند زده و رفته.
من خواب بودم. وقتی بیدار شدم… یعنی… با صدای آنها بیدار شدم. صدایشان را شنیدم. تقلای عزیزم را هم همینطور. هیچ کاری از دست من بر نمیآمد. خودم را به خواب زدم. به خدا من غیرت دارم. به خدا من عزیزم را دوست دارم. همینطور که خوابیده بودم گریهام میگرفت. گریهای توأم با خشمی افزون از آنچه فکرش را میکنید بود. زورم به او نمیرسید. فقط کسی که این بلا سرش آمده میداند من چه میگویم.
نمیتوانستم برخیزم و عزیزم را نجات دهم. نمیتوانستم.
حالا زدم آنتی ویروس اسکن کند لااقل این نامرد عزیزم را ویروسی نکرده باشد. همهی فایلهایم را به هم ریخته. صدای فن سیپییو هم زیاد شده. خدا را شکر بوی سوختگی لااقل نمیدهد. از این به بعد پسوردهای متعدد میگذارم کسی با این عزیزتر از جانمان کاری نداشته باشد.
وبوصیتنامه
از آنجایی که در زندگیم جز خواب کار دیگری در دنیای واقعی انجام ندادم وجدانم راضی نشد به این همه خوبی پشت کنم و باز نامهای به عنوان وصیتنامه بنویسم. به همین دلیل بر آن شدم تا وبوصیتنامهام را همینجا منتشر کنم. از خوانندههای عزیز تقاضا دارم زمانی که آیندگان رسید و نورهای دیدگان کمسوی ما یکی پس از دیگری به جهان واقع قدم نهادند و در پی آن ایمیلی گزیدند آدرس این پستم را به ایمیل آنان بفرستند تا مطلع شوند چه خواستههایم بود.
انا لالله و انا الیه الراجعون
بسم رب اشهدا و صدیقین و گوگلات
از پروردگارم درخواست آمرزشم کنید و از ایشان عفو مرا طلب کنید که جز اشتراکگذاری و نیکی هیچ کار شری به سان هکرهای گرام نکردم و اصلا و ابدا در سر هم نگذراندم.
فرزندان و نویرههای ندیدهام چه عمداً و چه سهواً اگر اینهایی که مینویسم را جز در سرویسهای ایمیل لایو بخوانید حلالتان نمیکنم و هرکدامتان به محض اینکه پایتان به اینطرف رسید پدرتان را که خودم باشم در میآورم.
برایم گریه و زاری نکنید. آنقدر برای اشتراکهای بیحد و اندازهام گریانیدم دیگران را که حد و مرزی نداشت. شاید که اگر به این سن سر نهادم به نفرین و دعای آنان باشد.
برایم تا هفت روز قرآن بخوانید و تصویرش را ضبط نمایید و در اکانت یوتوبم وارد شوید و آنان را آپلود کنید تا شاید از این تصویرها هم لااقل یکبار از اکانت ما به بیرون تراوش کرده باشد انشاالله. البته پاسوردش را که ندارید من برای آن نیز اندیشدهام. در اکانت ایمیلم یک ایمیل از خودم به خودم رسیده که در آن شرح پیدا کردن ایمیل نوشته شده.
تعدادی از سرویسهای اینویتی ثبتنام کردهام که لیست همشان در ایمیلم و همچنین فرندفیدم هست. هیچوقت برای کسی دعوتنامه نفرستادم و پزش را دادم که من عضوم و چنان هرسشان دادم که حالشان جا آمد و ما نیز از این کارهای شیطانیمان خرسند شدیم. برای بهتر شدن وضع ما در دنیای باقی به وفور اینویت بفرستید تا شاید روحمان شاد شود. در ضمن پسورد این نیز در یکی از هزار توئیتهامان به صورت رمز نوشته شده. بروید زحمتش را بکشید و بیابیدش.
این فرشتگان آرزو به دل ماندند ما یکبار در توئیترمان نقلی از آنان بگوییم. یا از احوالاتشان. به نظر میرسد ایشان نمیتوانند اکانت بسازند و لحظه لحظه بگویند در چه حالند برای اینکه ایشان کمتر به ما سختبگیرند روزانه یک حدیث درباره فرشتگان نقل کنید شاید سرشان مثل دوران زندگی ما به توئیتها گرم شد و دست از سر ما برداشتند.
یادتان نرود من برای توئیترم زحمتها کشیدم. رکوردها زدم. خونجگرها خوردم. میخواهم همچنان اینجا آبدیت شود. پسوردش را در یکی از عکسهای خصوصی فلیکر جاسازی کردهام که به کمک نرمافزارهای بلاد کفری توان این را خواهید داشت که ببینیدشان. از آنجا پسورد را بگیریدش و لحظهای بگویید من اگر زنده بودم خدا رحمتم کند فلان کار را الان میکردم.
اپلیکیشنی خصوصی برای خودم با ریاضت زیاد ساختم تا بتوانم از آندنیا بدون اتصال به اینترنت فیسبوکم را چک کنم و ببینم این پدرسوختههای فرندمان هنوز هم نامردی میکنند و فرندهای ما را به فرندی میگزینند یا دست از سر آنان برداشتهاند. بیپدرها از ترس اینکه فرندمان را بگیرند فرند کم گزیدیم. خوب شد با فیسبوک زیاد انس نگرفتیم وگرنه دریایی از خون در فیسبوک به پا میکردیم. چه بیناموسبازیها که نمیکردند بیدینهای نامرد.
هنوز بعد مرگ هم عادت زیادهگوییمان را ترک نکردهایم. این اپلیکیشن بعد از مرگ ما به کار خواهد افتاد. حواستان باشد دشمنان ما و دشمنان فرندهای ما دستشان به سورس اپلیکیشن نیفتد که پدرمان را آنجا هم درخواهند آورد.
لینک فید خوشمزه ما در وبلاگمان هست. اگر خواستم از جایی از بهشت یا دوزخ یا کسی بگویم لینکش را آنجا میگذارم خودتان بروید ببینید و چک کنید.
اگر خدا ما را بخشید و فرشتگان ما را راهی بهشت کردند حتماً عکسهای حوری زیبا روی خودمان را در فلیکر میگذاریم تا حرستان بدهیم و هنر خدا و عکاسی خودمان را به رختان بکشیم.
اگر به خوابتان آمدم سریعاً رویایتان را به اشتراکی عظیم بگذارید.پیشنهاد میکنم یک اکانت وردپرس بسازید و همانجا بنویسیدش. اگر توانش را هم داشتید لحظههای رویایتان را نقاشی کنید و در دویانتارت قرار دهید این پیشنهاد دوم خیلی خوب است. کلاسش هم برای ما در آنجا بیشتر است ما وقت نمیکنیم هر شب بیایم کنار شما بنشینیم و کارهای دنیایی باطل را دوباره انجام دهیم. حوصلهمان هم نمیشود. مگر حوری چش است که به شمای سیاروی بنگریم و به خواب شما بیاییم! اگر حوری خانم حوس آدمهای دنیایی دیدن کرد شاید با هم آمدیم. البته نمیگزاریم دستتان به او برسد. خیالات ورتان ندارد. زحمتها کشیدیم تا به دستش آوردیم. میدانید برای اینکه فرشتگان او را خارج از نوبت به ما بدهند چند آیدی مومنان و مومنهها را دادیم چت کنند باهاشان؟
یادمان میآید زمانی که زنده بودیم لااقل باید روزانه سیصد چهارصد پست را در گوگل ریدرمان چک میکردیم. این کار خطیر را هم به شما میسپارم. پدرسوختهها خیال نکنید نمیفهمم که میخواهید همش را مارک آل از رید بزنید. گوگلریدر من سفارشیست. این گزینهاش را دادم حذف کردند که مطلب نخوانده نداشته باشید.
برای سوم و هفتم و چهلممان یک دیگ برنج بیشتر نپزید. بدهیدشان بگویید بین خودتان به اشتراک بگذارید. ما وسعمان بیشتر از این نیست.
برای سنگ قبرمان هم قبلاً یک طرح با تکنیک دارک آرت کار کردیم که خوب از آب در آمد فقط زمان وفات را ننوشتیم که آن را هم خودتان زحمتش را بکشید.
اجالتاً اگر خواستید سال هم بگیرید برایمان آبدیت باشید اگر یک سرویس وب دویی سهای چیزی آمد از آن استفاده کنید.
فعلاً چیز دیگری به ذهنمان نمیرسد اگر بود میدیمش دست یکی از این فرشتگان بیاورد بدهند به شما که البته یقین داریم امنترین و بهترین و پرسرعتترین سرویس همین ماوراییهایی که اطرافمان زیاد هم شدهاند است.
مثل اینکه پاسوردها هم گره خورد! باز کردن آنها نیز به عهدهی خودتان.
به فیسبوک و اعضایش قسم اگر به وصیت عمل نکردید به جنگ مایکروسافتتان میاندازم حالیتان شود یک من کرده چقدر ماست دارد!
چی؟ پدرمان را در آوردید بابا! چشم میدهیم. میدهیم! ول کن ما نیستند. شناسنامهمان را باطل نکنید بدهید دزدکی رای بدهند. خوب شد؟
بیست و سوم اسفندماه هزار و سیصد و هشتاد و شش (یک روز قبل از انتخابات دوره هشتم بود نهم بو چندم بود؟! همان خلاصه)
وسلام.
برای شادی روح گذشتگان،وبدوییها، سرویسدهندگان وب دو بالاخص آنها که مجاناً خدمات میدهند، گیکها، وبلاگنویسان درگذشته، اشتراکگذارندگان ایرانی، پدیدآورندهی اینترنت و درگذشتهی منظور و آمرزش ایشان نزد پروردگار رحمالله من یقراء الفاتحة مع الصلوات.