Posts Tagged ‘شخصی’
پیر
پرسیده شه ازت «تا حالا نوزدهساله بودی؟!» وقتی که بیست سالهای.
و سختتر، وقنی، جوابی جز نه نداری..
مرا به خاطر بسپار
تیک میزنی و تو را به خاطر میسپارد. ساده. بیهیچ دردسری
آمدم ببینم این خرابشدهام هنوز وجود خارجی دارد که داشت مثل اینکه
صبح بخیر
صب تا دیدمش بهش گفتم امروز خیلی سر حالیا
+ نه بابا
– نه خیلی واقعاً سر حالی
به نیم ساعت نکشید؛ رفتیم سر کلاس؛ کنار هم نشسته بودیم؛ دستشو گذاشته بود پشت صندلیم؛ یه سرفه کرد، تق شونَش در رفت.
تا ظهر تو بیمارستان بودیم براش بیچاره
اینقده چش آدم شور باشه خوب؟ :))
روزهای خستهی زمستانی
روزها میگذرند؛ اینگونه که روز تولد مادرم، کنار بستر بیماری پدرش، هیچ جشنی نگرفتیم.
گاله
آقا از این آدمای دهنلقی که دهنشون رو هیچ چفت و وصلی نمیتونه ببنده در حد رئیس جمهور محبوب و مردمیمون بدم میآد. اه
آخه دِ لامصب وقتی یکی باهات یه حرفی رو میزنه باید بفهمی که اونو با تو میزنه نه با اونی که تو میخوای بعدن باهاش حرف بزنی! بفهم جانم. :|
یادم آید روز باران
آی دلم تنگ شده برا اون روزا که یه معلم بود و همه درسا. همشونا. همشون